صبح زود و من در حالت نيمه بيدار مكالمه پدر و دختر را مى شنيدم. هى اين ميگفت و اون مى پرسيد چرا و بابايى سعى مى كرد جواب بده.
تا رسيد به اينكه:
بابا: آوين جون، ميشه ديگه نپرسى چرا؟
آوين: چرا نپرسم چرا؟
بابا: چون مخم داره سوت ميكشه.
آوين: چرا مخت داره سوت ميكشه؟!!
مامان از شدت خنده خوابش پريد!
No comments:
Post a Comment