Wednesday, January 27, 2016

دس بوخونم، كالاس دارم

نيم ساعت است كه كلاس زبان رادين شروع شده است و آوين همچنان دفتر و مدادرنگيهايش را اين ور و اونور مى برد و دنبال راهى است كه سر كلاس برود!

Friday, January 22, 2016

عشق خاله

گل رز صورتى، مرباى تمشك و قلمبه نمك خاله اينجاست:)


٩ و ٢

پى نوشت: امسال خاله جون هم تولدش را با ما جشن گرفت:*


Wednesday, January 13, 2016

نامهاى جديد

در حال حاضر بچه هاى من عبارتتد از: بادين و آمين! البته "آدا" همچنان به قوت خود باقى است.

شهزاد

سى دى جديد سريال شهرزاد را كه گرفته بودم، دادم رادين ببرد براى مانا و پدرجون. وروجك خانم گير داده است كه: چى بود؟ سى دى شهزاد بود؟ بيرم بالا بيبينم!

Wednesday, January 6, 2016

اندر ويژگيهاى داشتن برادر بزرگتر

داشتم سريال مى ديدم،رسيد به صحنه تيراندازى. آوين برگشت رو به من و گفت: مامان، كشت!
حالا هم كه آخر هفته با رادين و سليم بازى كرده است، نتيجه اش اين شده است كه ديروز وقتى مى خواست ازم دلبرى كند، انگشت اشاره اش را رو به من مى گرفت و مى گفت: پوفففف و بعد دستش را با ژست تيراندازها مى برد بالا و البته بعدش هم يكى از آن لبخندهاى معروفش را مى زد.
صبح داشت با باباش حرف مى زد و من مى شنيدم. "بدوئم، سليم بكشم! برم ددر، بكشم!"
راستى نوشته بودم دو سه ماه پيش خدا به بابايى رحم كرد و قبل از اينكه خانه را به مقصد فرودگاه ترك كند، از سنگينى كيفش تعجب كرد و در كمال حيرت ديد آوين تفنگ اسباب بازى فلزى برادرش را داخل كيف گذاشته است؟!
فعلا يك پروژه "تفنگ بد است/ ناز كن به جاى كشتن" شروع كرده ايم!

Monday, January 4, 2016

روزهاى تكرارنشدنى

الان برام يك تلگرام اومد كه اين اسفند در طول عمر شما تكرار نخواهد شد، چون چندتا جمعه و ال و بل دارد. داشتم فكر مى كردم راست مى گويد، اين اسفند هرگز براى من تكرار نمى شود كه رادونكم نه ساله و آوينكم دوساله باشد!

Sunday, January 3, 2016

نانا

اگر دو تا وروجك بدغذا ديديد كه قورت قورت عرق نعنا مى خورند، شك نكنيد بچه هاى منند!

پى نوشت: آسمان شهر من آبى است، اگرچه كوتاه.