رادين با باباش رفتند دندانپزشكى، غروب آخرين روز كارى هفته و باران نتيجه اش مى شود ترافيك وحشتناك. تا اينجايش خيلى بد بود، ولى پدر و پسر تصميم گرفتند به جاى نشستن در ماشين ساكن بروند در رستوران بشينند و شام بخورند! الان هم پدر روى مبل خوابش برده است و پسر هم هيجان زده ماجراهاى روزش را برايم تعريف مى كند.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment