حالا خيلى چيزها را مى شناسد. سرش را روى بالش مى گذارد، گوشى تلفن و موبايل را روى گوشش مى گذارد، خوردنى را بدون مكث به طرف دهنش مى برد و وقتى كه براى بيرون رفتن در صندلى ماشين مى گذاريمش، با حوصله و بدون جيغ و داد منتظر مى شود. درضمن اگر من لباس بيرون بپوشم، از ترس اينكه دارم مى گذارمش و مى روم بيقرارى مى كند، مگر اينكه سريع بغلش كنم. ا
*جمله من و بابايى موقع ذوق كردن از كارهاى دخملى
No comments:
Post a Comment