تولد مشترك رادين و خالهاش، سال ديگر ميشوند سه تايي :*ا
Tuesday, January 21, 2014
Saturday, January 18, 2014
Friday, January 17, 2014
جون عزيز مامانش
ديشب بابايي مشغول نصب ميز تحرير رادين بود. قبلش هم البته كالسكه دخترش را سر هم كرده بود و خلاصه دو بچه داشتن خيلي بهش مزه داده بود! من هم داشتم يك سري كارها را اينترنتي سر و سامان ميدادم و درگير بودم. ديدم اضافه كردن درس رادين به اين وضع ديگر اضافه بر سازمان است. پس بهش گفتم درس و مشقش را جمع كند و امروز درسش عملي باشد. يعني برود به پدرش كمك كند كه يك كم كار عملي هم ياد بگيرد. انگار دنيا را بهش داده بودم! بعد از نيم ساعت پرسه زدن وسط دست و پاي پدرش و كمك در حد دادن دو تا پيچ و يك پيچگوشتي، دستش بريد. يك برش سطحي كوچولو كه البته به اندازه يك پارگي مستلزم بخيه آه و ناله و اگر اجازه داده بوديم، اشكريزان داشت! شب كه رفتم بهش سر بزنم ديدم در حالي خوابيده است كه انگشت اشاره زخمي چسبخوردهاش را بيرون تخت نگهداشته است كه مبادا بيشتر آسيب ببيند. نفس جون عزيز من است اين پسر!ا
Wednesday, January 15, 2014
ارتباط از نوع جديد
تنبل شدم، حوصله نوشتن ندارم. كارهاى شركت را هم نصفه و نيمه انجام مى دهم. فقط به رادين سعى مى كنم بى كم و كاست برسم. ا
رادين يك راه جديد براى ارتباط با خواهرش پيدا كرده است. دست مرا مى گيرد و در سكوت باهاش حرف مى زند. بعد هم تعريف مى كند. پريروز برايش جوك گفته بود، ديروز هم ابراز نگرانى كرده بود كه به دنيا بيايد بلد نيست "فيل" را بنويسد و رادين بهش اطمينان خاطر داده بود كه خودش يادش مى دهد! فيلم كرده است همه ما را!ا
Wednesday, January 8, 2014
نام گذارى
امروز كه از مدرسه آمد، بهم اطلاع داد كه نام مغزش را گذاشته است "فلافى" و اسم قلبش را گذاشته است "فافى"! چرايش را اگر شما فهميديد، ما هم فهميديم.ا
Friday, January 3, 2014
مامان معلم-2
بايد ديكته نوشتنش را ببينيد. وقتي دارد مينويسد به صداي بلند ميخواند و با همان سرعتي كه دارد مينويسد، نشانهها (حرفها) را نيز ميكشد. درست مثل مكتبخانهها! در كل ماجرايي داريم با اين درس خواندن رادين و درس دادن من. تقريبا هرروز هم يك داد و بيداد و گريه و زاري (خوشبختانه كوتاه) داريم تا موتورش گرم شود. هر چيزي هم كه فكر كند ممكن است با نظر معلمش متفاوت باشد، بايد قول بدهم كه روز اول خودم ميآيم و توضيح ميدهم كه من اينجور گفتم! امان از وقتي كه دارد مشق مينويسد. همين الان گفت: "خيلي خوبه كه ك بزرگ است، چون كمتر در يك خط مينويسم"!ا
پينوشت: اون بار خاله جون داشت بهش ميگفت كه اگر شاگرداي خاله مثل تو بودند، خاله هر ترم چند تا دونه ميزاييد!ا
پينوشت: اون بار خاله جون داشت بهش ميگفت كه اگر شاگرداي خاله مثل تو بودند، خاله هر ترم چند تا دونه ميزاييد!ا
Subscribe to:
Posts (Atom)