بچه برف كم ديده من به اندازه تمام عمرش امسال برف ديد و توى برف غلت زد. امروز هم يك آدم برفى جلوى خانه با خاله اش درست كرد. فعلا حسابى خوش مى گذراند و با خاله جون سرگرم است.ا
Thursday, December 26, 2013
Wednesday, December 25, 2013
رادين و عيدى از جنس ديگر
به خاطرات پسركم كريسمس هم اضافه شد، آن هم در يك شهر يخزده و تاريك! طوفان يخ بى سابقه حسابى همه را غافلگير كرد، ولى مثل اينكه همه چيز دارد سر جايش برمى گردد و زندگى دوباره روال عادى (البته براى اينجا) را سرمى گيرد. اينقدر ماجراهاى اين روزها براى رادين هيجان آور بوده است كه تصميم گرفته است كتاب از خاطراتش بنويسد!ت
Saturday, December 21, 2013
راك و سنتى
ماجرايى داريم با اين راك و سنتى. اون لباس را خوشش نمى آيد، چون سنتى است و راك نيست. دلش مى گيرد، وقتى فضاى خانه سنتى مى شود ( يعنى دلگير). به تازگى آدمها هم ممكن است راك يا سنتى باشند!ا
Monday, December 16, 2013
Saturday, December 14, 2013
به ياد خاله نسرين
از اندوه گريزى نيست، تا يك سنى مادر مى تواند از خبرهاى بد حفظت كند. ولى روزى مى رسد كه ناراحتى و غصه را تجربه خواهى كرد و مى دانم آن وقت ناراحتى من دو چندان خواهد بود. بزرگ شدن درد دارد.ا
Monday, December 9, 2013
دستمال كاغذي
خاله جون به رادين گفت برايش دستمال بياورد. رادين دستمال را كه برداشت خيلي عادي اول در مشتش مچاله كرد، بعد گذاشت روي فرش و سعي كرد با آن موشك درست كند و آخرش هم موشك را براي خاله بفرستد. قيافه بهتزده خاله خيلي ديدني بود! اگر خودش دنبال دستمال رفته بود، مجبور نبود يك بار تا سطل هم براي دور انداختن دستمال-موشك دريافت شده برود!ا
روش آشنا
امروز يك پسربچه سهساله بانمكي ديدم كه داشت به مامانش ميگفت "خوشحال شدي درو واست باز نگهداشتم؟!" و من فكر كردم چه جمله آشنايي! رادين هم هر از گاهي از اين كارها ميكند وبعدش هم حتما اطمينان حاصل ميكند كه من به اندازه كافي شاد و ممنون شده باشم! فكر كردم مثل اينكه همه پسربچهها روشهاي مشابهي براي دلبري از مامانهايشان دارند:*ا
Friday, December 6, 2013
مامان معلم
تا حالا مامان بوديم، حالا معلم هم شديم! بايد هرروز باهاش درسهاى فارسيش را كار كنم؛ بعضى روزها سرحال است و خوب پيش مى رويم. ولى گاهى رو فرم نيست و سر و كله زدن باهاش انرژى زيادى مى برد. رسيديم به نشانه "ر"، الان هم بايد برم ديكته بگويم. اين وسط بعضى روزها مدرسه اينجا هم تكليف مى دهد و من گاهى احساس مى كنم كه خطر زايمان زودرس تهديدم مى كند!ا
Monday, December 2, 2013
باز هم روز اول مدرسه
امروز رادین باز هم روز اول مدرسه داشت. تا دیشب خوب بود، درحالی که من حسابی استرس داشتم. امروز وقتی گذاشتمش زد زیر گریه. ولی زود آرام شد و وقتی دنبالش رفتم حسابی سرحال بود. بهش خوش گذشته بود و دو سه تا دوست هم پیدا کرده بود. در کل خیلی بهتر از من با محیط تازه کنار میآید، اگرچه شاید من خیلی نمونه خوبی برای مقایسه نباشم! تازه امروز نهار پیتزا داشتند که تا شنید گفت جای سام و رسا خالی (بسکه ما این مدت بهخاطر این سه تا مجبور شدیم وقتی خانه مانا و پدرجون هستیم پیتزا بخوریم)!ا
Sunday, December 1, 2013
شرح حال
مدتی است که به اینجا سر نزدهام. سفری دور آمدیم برای مدتی به نسبت طولانی. برای حدود سه ماه ماجراهای رادین را در سرزمین یخ و برف خواهیم داشت.ا
Subscribe to:
Posts (Atom)