Saturday, August 31, 2013

نقاش آرتیستیک

می‌گویم چرا با روان نویس خط خطی می‌کنی و بعد با انگشتت رویش می‌کشی؟ انگشتت کثیف می‌شود.ا
می‌گوید نقاشی آرتیستیک همینه دیگه. نقاشا از اینم افتضاح‌ترند، رو لباساشونم می‌ریزند.ا

وقتى كلاسهاى تابستانى زودتر از موقع تمام مى شوند




مكان: دفتر مامان
 قيافه كسانى كه با من كار داشتند، خيلى ديدنى بود!ا

Friday, August 30, 2013

فاصله بچه‌ها کم یا زیاد باشد، هرکدام خوبی و بدی خودش را دارد. بماند که من چون می‌خواستم به اندازه رادین برای دومی هم وقت و انرژی بگذارم و در عین حال از حق رادین نزنم، باید این فاصله را زیاد می‌کردم تا رادین بزرگتر شود. وقتی در عمل به خاطر حال بدم دو سه ماه نتوانستم درست و حسابی به رادین برسم، دیدم کار درستی کرده‌ام. البته این را هم بگویم که دوباره در قالب مامان بچه کوچک دار رفتن سخت است!ا
نکته جالب برایم پی‌گیری و علاقه رادین است که حساب چند هفتگی خواهرش را دارد و همه‌اش دنبال این است که بداند الان چه قدی است! فکر کنم داداش بزرگه خوبی بشود:*ا

Saturday, August 24, 2013

آشنایی با مدرسه

 امروز اولین روز از دوره سه روزه آشنایی با مدرسه بود. صبح با هم رفتیم، کلاس اولیها و پیش دبستانیها آمده بودند و فکر کنم پسرک من از همان اول با آن قیافه خجالتی که به خود گرفته بود، دل معلمش را حسابی برد! همچنان کارکنان این مدرسه حس بسیار خوبی را به من منتقل می کنند.ا

پی نوشت: ماجرای امروز از زبان رادین
رفتیم سر کلاس، روی میزهای سبز بادکنکهای بنفش و سفید اسمامون روشون نوشته بود. بعدش یه شعری یاد گرفتیم، راجع به سلام یاد می داد. اولشو فقط یادمه: سلام سلامتی داره. بعدش اسمای همدیگرو یاد گرفتیم، بعد اون دوست خوبم اسمش پرهام بود. یه لاک پشت درست کردیم، بعد اتفاقی معید (دوست پیش دبستانی) رو دیدم. بعدش رفتیم خوراکی خوردیم و فوتبال بازی کردیم. ا

Sunday, August 18, 2013

تشریف بیاورید جلسه

یکی نیست به این کلاسهای تابستانی بگوید مادر شاغل، بچه را گذاشته است کلاس که بتواند به کارش برسد. این تابستان من یا داشتم جلسه آشنایی می‌رفتم، یا ارزیابی! آخر بعد از دو ماه کلاس اسکیت، جلسه اختتامیه آکادمی اسکیت (!) آن هم وسط ساعت اداری وسط هفته را کجای دلم بگذارم؟!ا

فندق و دونه

نمی‌دانم اینجا نوشته بودم یا نه، تا وقتی رادین به دنیا نیامده بود بهش می‌گفتیم فندق و چون خیلی طول کشید تا من و بابا بتوانیم سر یک نام به توافق برسیم، تا وقتی که به دنیا آمد نامش فندق بود.ا
حالا خودش نام خواهر در راهش را دونه گذاشته است. بدین وسیله از همین‌جا ورود دونه خانم (خانم به احتمال 90 درصد) اعلام می‌شود و از این به بعد در این وبلاگ ماجراهای رادونک و دونه را خواهم نوشت.ا

Monday, August 5, 2013

از افاضات رادونک به خاله جون

چقدر علم می‌نویسی!ا
***
اینقدر با این لپ تاپ کار نکن، می‌ترکه‌ها!ا
***
پی‌نوشت: خاله معتقد است با این اظهار نظرها، معلوم است پسر خودم است.ا

Friday, August 2, 2013

سودآورى يك دندان

ديشب زمان خواب بعد ازاينكه هديه هاى افتادن دندانش را از مامان و بابا، خاله، مانا و مامان فاطى گرفته بود، صدايم كرد و گفت: "مامان، يه چيز كوچيك چقدر چيز برام آورد"!ا



بالاخره افتاد

 ...هروقت با آن دندان افتاده مى بينمت، مى خواهم بگيرم بچلونمت عشق بى دندان مامان