گاهی از ترس سوالهای بدون وقفه رادونک ترجیح می دهم حرف نزنم. این روزها کافی است حتا من و باباش با هم حرف بزنیم. فرض کنید یک جمله کوتاه بی اهمیت می گویی و طرف مقابل هم نکته را می گیرد. بعد یک عدد تربچه نقلی تا پنج دقیقه پس از آن دارد سوال می کند که منظور چه بوده است. ا
امروز آخر ماجرا بود دیگر. صبح دنبال کتاب آقا می گشتیم و من داشتم فکر می کردم که ممکن است کجا گذاشته باشد و این فکر کردن من روی میمیک صورتم مشخص بود. پرسید: "چرا صورتتونو اونجوری کردید؟ منظورتون چیه؟"ا
اگر دفعه بعد مرا دیدید، صامت و صورت سنگی بودم، تعجب نکنید!ا
No comments:
Post a Comment