Tuesday, April 30, 2013

تمرين پول خرج كردن

اين عكس كيف پول رادونك است. شمال كه رفته بوديم برايش خريدم و تمام سفر همراهش بود تا شايد بخواهد چيزي بخرد! امروز با هم رفتيم سوپر و سى دى كونفو پاندا خريد. چه حالى مى كند با "پول خودش خريد كردن". البته گاهى هم باعث مى شود از خير خريد بگذرد. در كل تجربه خوبى است.ا

Saturday, April 20, 2013

ثبت نام

بالاخره رادین را برای کلاس اول ثبت نام کردیم. هفته سختی بود، ولی آخرش حس خوبی داشتم. یعنی آخرین مدرسه ای که رفتیم حس خوبی بهمان دست داد. هم از نظر آموزشی خیلی خوب به نظر می آید و هم فشار زیاد نمی آورند. محیط هم دوستانه بود و از همه مهمتر مدیرش بسیار اثر مثبتی روی آدم می گذارد. علاوه بر سابقه آموزگاری،روانشناس هم هست و با یک نقاشی و کمی صحبت با رادین به خوبی شخصیتش را تحلیل کرد. حداقل خیال آدم جمع است که می دانند چه برخوردی باید با بچه ها کنند. خلاصه ما الان خوبیم!ا
نکته بسیار خوب این جستجوها این بود که فهمیدیم چقدر مدرسه ها نسبت به زمان ما تغییر رو به جلو کرده است و فضاهای مناسب تری شده اند. البته در مورد مدرسه های دولتی اطلاع خاصی ندارم.ا
رادونک هم بابت مدرسه اش راضی است. راستی داشت یادم می رفت. موقع مصاحبه خانم مدیر ازش خواسته بود که شعر بخواند. حدس می زنید چه شعری خوانده باشد؟ اول حدس بزنید و بعد کامنت دونی را نگاه کنید!ا

Tuesday, April 16, 2013

جبران چند وقت گذشته

رادین به خوبی فارسی می خواند، جوری که ما خیلی هیجان زده ایم و همه جا این قضیه را اعلام می کنیم. وقتی هم موقع مصاحبه مدرسه ازش نمی پرسند، ما برمی گردیم و بهشان می گوییم! تمام مدت عید هم داشت اسم فروشگاهها را می خواند.ا
*
خیلی خوشحال است که مدرسه ها همه قبولش کرده اند و این قضیه را به همه اطلاع می دهد. انگار کنکور قبول شده است!ا
*
ما هنوز نتوانسته ایم تصمیم بگیریم و اصولا من وقتی تصمیم نگرفته ام، هیچ حال خوبی ندارم. درضمن نسبت به برنامه هایی که از قبل برای مدرسه داشتیم، تغییر 180 درجه ای مختصری داریم و این به وخامت اوضاع می افزاید.ا
*
کارم زیاد است و به شدت هوا بهاری و رخوت آور است. جوری که امروز خیلی به سختی از در خانه درآمدم. البته حضور شهین خانم موثر بود، چون به هر حال نمی توانستم به حال خودم باشم!ا
*
الان من یکجورایی ناپدیدم، چون مدرسه های محترم همه خیلی برنامه ریزی دارند و تا می روی سر می زنی، زنگ می زنند که بیایید اسم بنویسید و خوب بچه من که نمی تواند یک مدرسه بیشتر برود! ا
*
رادین دیگر نمی خواهد شنا برود، چون خانم معلمش سخت می گیرد. البته فکر می کنم در کل نحوه کارش با بچه ها خیلی درست نباشد و به درد بچگی ما می خورد که دموکراسی خیلی در تعلیم و تربیت وارد نشده بود! ما هم چون نخواستیم از شنا زده شود، فعلا کاری بهش نداریم. حالا اگر سرما خورده باشد و من نخواهم برود استخر، کافی است بگویم به نظرم بچه های دیگر کلاس دارند، ناگهان به این نتیجه می رسد که حوصله شنا ندارد!ا
*
بهش گفتند که خانواده اش را بکشد، علاوه بر مامان و بابا و خودش، سام و رسا را هم کشیده است و گفته است پسردایی های عزیزم هستند.ا
وقتی مانا بهش گفت عروسک ژاپنی که خاله هدیه داده است، نوه جدیدش است، ضمن همراهی کامل گفته است "پس من دو تا خواهر دارم، یکی اینجا یکی هم خانه خودمان. البته عروسکهایم (گربه و شیر و سگ و ...) هم هستند که برادرهایم هستند. فقط خرگوشه خواهره باز"! خلاقیت بچه ها بی انتهاست.ا

Saturday, April 13, 2013

در جستجوی مدرسه

اگر این روزها از حال ما بپرسید، در به در دنبال پیش ثبت نام و مصاحبه و توجیه شدن هستیم! دو تا مدرسه را رفته ایم و دو تای دیگر مانده است و امیدواریم تا آخ هفته بعد قضیه به خیر و خوشی به پایان برسد. ا

Monday, April 8, 2013

امان

گاهی از ترس سوالهای بدون وقفه رادونک ترجیح می دهم حرف نزنم. این روزها کافی است حتا من و باباش با هم حرف بزنیم. فرض کنید یک جمله کوتاه بی اهمیت می گویی و طرف مقابل هم نکته را می گیرد. بعد یک عدد تربچه نقلی تا پنج دقیقه پس از آن دارد سوال می کند که منظور چه بوده است.    ا
امروز آخر ماجرا بود دیگر. صبح دنبال کتاب آقا می گشتیم و من داشتم فکر می کردم که ممکن است کجا گذاشته باشد و این فکر کردن من روی میمیک صورتم مشخص بود. پرسید: "چرا صورتتونو اونجوری کردید؟ منظورتون چیه؟"ا
اگر دفعه بعد مرا دیدید، صامت و صورت سنگی بودم، تعجب نکنید!ا

Sunday, April 7, 2013

ببخشید!

در یکی از هتلهای سنتی یزد اقامت داشتیم. به رادین گفتیم که اتاقمان در حیاط اندرونی است. نیم ساعت بعد پرسید: "اتاقمان کجا بود؟ ان-داخلی؟!"ا

Friday, April 5, 2013

كوير

پس از تعطیلات

بالاخره تعطیلات طولانی امسال تمام شد که البته اگر یک هفته هم بیشتر می شد، اصلا رادین و مامانش اعتراضی نداشتند! از شمال و حاشیه دریای خزر رفتیم به ناب ترین شهر ایران، یزد، در حاشیه کویر که دیدنش را به همه سفارش می کنم. چند دقیقه پیش رادین پس از سه هفته سر ساعت 9 رفت بخوابد و من هم دارم یکسری کارهای عقب افتاده، مانند نوشتن در اینجا را انجام می دهم. ا