هفته قبل كه خانه بود، تقريبا جز كارتون ديدن كار ديگري نكرد! فكر كنم خودش هم حوصلهاش سررفته بود، اين بود كه براي اولين بار با علاقه آمد و يك يوگاي درست و حسابي با من و معلمم كرد. وروجك بهخاطر حركات ژانگولاري كه ميكند، بعضي حركتهاي سخت را خيلي خوب هم انجام ميداد. هر وقت كه پشت سرم را نگاه ميكردم و سرگرم يوگا ميديدمش، قلبم پر عشق ميشد. اگر از معلمم خجالت نميكشيدم، احتمالا تمام مدت مشغول جان زدنش بودم! خلاصه يوگاي آن روزم، خيلي چسبيد.ا
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment