صبح بدو بدو سوار آسانسور شدیم و من آمدم یک نفس راحت بکشم که بالاخره موفق به خروج شدیم که ... رادین زد زیر خنده و وسط خنده گفت که: "ااا، یادم رفت کفش بپوشم. با دمپایی اومدم!". یادم نیست چند ساله بودم که با عجله از اتاق هتل درآمدیم و دم در آسانسور دیدیم من به جای کفش، دمپایی پایم است. هرچه بود یک لحظه رفتم به آن زمان! با نمک بود!ا
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment