Sunday, April 8, 2012

آقای سخنور

از وقت خوابش گذشته بود و حسابی هم خوابش گرفته بود. به پدرش گفتم راستی، فلان کار را انجام دادم. خواب فرهاد کنجکاو پرید و پرسید: "چی گفتی؟". من هم چون داشتم با عجله برای خواب حاضرش می کردم و راستش دیگر حوصله هم نداشتم، گفتم با بابات بودم. با ناراحتی گفت: "مگه من جزو این فامیل نیستم؟ پس چرا با من این کارو می کنید؟ مگه من عضو خانواده نیستم؟". دو سه دقیقه ای طول کشید تا من و بابا از بهت زدگی کامل به نیمه بهت زدگی برسیم! من هیچ ایده ای ندارم این حرفها را از کجا می آورد!ا

3 comments:

leyla said...

nakone DOci Khale RoRO az in chiza behesh yad dade???? amma naaaaa behesh nemiad.....(ino goftam shayad kolah ghermez jan ye kam tahrik beshe biad noti chizi bezare.....)
rasti doci, kolah ghermezi 91 ro did??? Jigaram, JIGARAM....JIGARAMMMM

khaale roro said...

سلام لیلا خالو جان. فرزندم این قدر با اعصاب من بازی نکن. نه ندیدم. خوب بود؟ آقای فروشگاه گفت بخرا. گوش نکردم.
این حرفا رو به گمونم از تو شیکم فینگیلش در میاره. اون نوار قصه "زبون دراز" که اولین نواری بود که برای من خریداری شد رو پیدا کن براش بذار گوش کنه. بچم نیاز داره یک مقدار از این بی زبونی در بیاد!!

Anonymous said...

خداییش با حال بود رادین جان خیلی حرف درستی زدی