Friday, December 30, 2011

Wednesday, December 28, 2011

كارتون

بچه‌ها كارتون خيلي دوست دارند، بعضي بچه‌ها خيلي خيلي دوست دارند، درست مثل بچه ما! صبح كه مي‌آمدم خواب بود. الان زنگ زدم باهاش حرف بزنم، هي خداحافظي مي‌كند. آخرش هم گفت "ميشه الان برم كارتون ببينم؟!"ديروز وقتي پدرش آمد خانه، رادين هيچ عكس‌العملي نشان نداد. وقتي هم پدرش پرسيد "باباي آدم مياد خانه، نبايد سلام كرد؟" جواب داد كه "كارتونم تموم شه، بعد!" و پدر جان گفت كه "پس كارتون از بابا مهمتر است؟". به بابايي مي‌گويم آخر خودمان كه نبايد اين را بگوييم! اينجور مواقع ياد شازده كوچولو مي‌افتم و آن سياره‌اي كه فقط يك پادشاه داشت. پادشاهه بهش گفت من بايد امر كنم، اونم گفت پس يه امري گفت كه من اطاعت كنم. مثلا امر كن كه برم (نقل به مضمون). حالا حكايت ماست و اين شازده كوچولويمان. گاهي بايد عاقلانه امر يا اظهار نظر كنيم!ا

Monday, December 26, 2011

رادين از همين‌جا به دوست جديدش آريانا خير مقدم ورود به اين دنيا را مي‌گويد؛ اگرچه نمي‌دانم مي‌گذارد مامان هليا باز هم اينجا را بخواند يا نه! مامانش، وقتي آريانا بزرگ شد بهش بگو سه تايي رفتيم خريد سيسموني، چند تا از عروسكهايش هم سليقه رادين بود! ا

Tuesday, December 20, 2011

آنفولانزا

مريض‌هاي ما بهترند و بزرگتره بايد مي‌رفت سركار و كوچكتره همچنان در خانه است. دو سه روز اول رادين خيلي حرف گوش مي‌كرد، بماند كه ديگر از حرف گوش كردن خسته شده است! ما هم هي تعريف مي‌كرديم كه چه پسر حرف گوش‌كني و سوپش راخورد و آخ آخ چه پدر حرف گوش نكني و ...!ا

آقاي پدر چون تب داشت و گرمش بود، رفته بود روي سنگ كف دراز كشيده بود، در حالي‌كه نيم ساعت قبل مامان به رادين گفته بود اين كار را نكند. رادين هم رفت بالاس سر پدرش و گفت: "روي زمين سرد دراز نكش، ببين من حرف مامان را گوش مي‌كنم حالم بهتر از شماست"! ا

آلودگي هوا و قيمت دلار هم كه با هم مسابقه گذاشته‌اند. اينجا همه چيز آرام است، كسي خودش را ناراحت نكند!تم

Friday, December 16, 2011

كوچولوى من از ديشب تب دارد و البته باباى كوچولو! جشن تولد دوستش هم نتوانست برود.

Monday, December 12, 2011

مهدكودك

مدتي درگير اين مساله بودم كه آيا مهدكودكش را عوض كنم يا نه. اينجا از نظر آموزش و ايمني خيلي راضيم، ولي قسمت بازي و تفريحش كم است. به‌وي‍ژه الان كه مهدكودكهاي متنوع و نوآور زياد شده‌اند. خيلي سبك و سنگين كرديم، درنهايت به اين نتيجه رسيدم فعلا همين‌جا بماند، چون آن دو تا فاكتور خيلي مهم هستند و قسمت تفريحش را خودمان جور كنيم. براي قدم اول هم مامان اعلام كرده است كه هرروز يك بازي به انتخاب رادين با هم مي كنيم. الان به شدت در فاز پازل درست كردن دو نفري هستيم. فقط يك مشكل كوچولو داريم: وقتي تند درست مي‌كنم مي‌گويد نمي‌گذارم او درست كند، وقتي هم صبر مي‌كنم، مي‌گويد چرا زير قولم زدم و بازي نمي‌كنم. گاهي هم وسطش بايد جايم را عوض كنم، چون رادين آن طرفش را بيشتر بلد است!ا

دنبال برنامه‌هاي جالب براي آخر هفته‌ها هستيم. يك تئاتر كودك پيدا كردم و قرار است بيشتر هم پارك برويم. تا اينجا همه چيز آرومه، تا ببينيم چه مي‌شود!ا

Saturday, December 10, 2011

نگران نباش

اين نگران نباشش من را كشته است! وقتي مي‌خواهد كاري را انجام دهد و من مثلا مي‌گويم مراقب باشد يا آن كار را نكند، جواب مي‌دهد كه "نگران نباش، نگران نباش". مسافرت هم كه بوديم، ترجمه‌اش كرده بود به "دونت وري، دونت وري"! ا

Don't Worry! :پي‌نوشت

Saturday, December 3, 2011

نفس باد صبا

دیروز در مهمانی، شعر حافظ "نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد" را خواند و همگان را در بهت فرو برد. ما همچنان مبهوتیم! فقط باید یاد بگیرد که موقع خواندن فریاد نکشد!ا