امروز بعد از سه روز استعلاجی درمنزل رفتی مهدکودک! اصلا هم صبح دوست نداشتی بروی و با گریه و اوقات تلخی رفتی (البته یک ساعت بعد که زنگ زدم، خوشبختانه هیچ مشکلی نداشتی). بعدش هم که مجبور شدم بیاورمت شرکت و برایت کارتون گذاشتم تا جلسه ام تمام شود. حالا هم که کار من تمام شده است، باز نمی توانیم برویم خانه. چون برایت وقت دندانپزشک گرفته ام که نزدیک شرکت است و باید یک ساعتی اینجا بمانیم. اگر گفتی الان داری چه کار می کنی؟ تخت برای خودت گرفتی خوابیدی! از خانه برایت پتو آورده ام و دو تا صندلی را به هم چسبانده ام و تو رویش داری هفت پادشاه را خواب می بینی. من هم سرشار از یک حس خوبم که تو داری استراحتت را می کنی و عین خیالم نیست دیگرانی که بیرون این اتاقند، دراین مورد چه فکری می کنند! ا
Wednesday, January 5, 2011
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
azade jan kash mishod khodet ham sandaliha ro michsbandy kenare ham yek khab khob mikardy nemidony che mazeey mide man tajrobe daram mazeay mide ke hich takhte khaby nemide mibosametan
Ay goftid Mehrnaz khanoom. Faghat inke dige rooznameye dorost gir nemiado chi kar konam?!
Post a Comment