Monday, September 13, 2010

لباس

مدتي است سر اينکه چه بپوشد و چه نپوشد، کل کل داريم. به‌خصوص صبح ها که بايد برود مهدکودک. اوايل با قرار اينکه جورابش را خودش انتخاب کند، قضيه حل شد. کم‌کم به اين راضي نبود و بعضي لباس‌ها را دوست نداشت بپوشد يا لباس خاصي را چند روز پشت سر هم مي‌خواست بپوشد. ديدم ديگر وقتش است کمي در اين مورد بهش اختيار بدهم، نتيجه اين شد که بعضي روزها خودش لباس‌هايش را انتخاب مي‌کند، بيشتر لباسهايي را که خودش مي‌تواند به راحتي بپوشد و يا شلوار جين دوست دارد.ا
***
شب داشتيم مي‌رفتيم دربند (با خاله ليلا اينها رفتيم)، بلوز سبزش را دادم و پوشيد. ديدم هوا خنک است، شلوار سبز بلندش را هم دادم. گفت "مي شم شبيه خيار که"! ديدم راست مي‌گويد، گفتم خوب بهت دلار (با فتحه روي "د": سبزي ساييده شده و نمک) مي‌زنم و مي‌خورمت. ولي در عين حال به جايش بهش يک شلوار جين دادم که تا حالا نپوشيده بود. خيلي خوشش آمد و شب موقع خواب شرط کرد که فردا هم همين لباس را مي‌پوشم. صبح تا بيدار شد، اولين جمله‌اي که گفت اين بود که "همون لباس ديشبمو مي‌پوشم". ظهر وقتي رفتم دنبالش، قبل از سلام گفت "فردا هم همين لباس رو مي‌پوشما"!ا
***
شب که خوابيد، بلوز سوغاتي سام و رسا را گذاشتم روي مبل هال که صبح ببيند. صبح زودتر از من بيدار شد، وقتي صدايم کرد بهش گفتم که خوابم و خودش از تخت بيايد پايين. دو دقيقه نشده بود، در حاليکه چشمهايش هنوز کامل باز نشده بود، بدو آمد که "اين بلوز منه؟ امروز مي‌پوشمش"! خلاصه امروز رادين خيلي شيک با يک بلوز آستين بلند که تازه تا هم زده بودم که اندازه‌اش بشود و يک شلوارک کوتاه، ولي خيلي شاد و سرحال،‌رفت مهدکودک.ا

No comments: