Saturday, August 21, 2010

گفتگوی تلفنی

این روزها سرم خیلی شلوغ است، بیشتر شرکت می مانم و یک عالمه کار هم می برم خانه. امروز که دیگر آنقدر درگیرم که مجبور شدم رادین را خانه (پیش شهین خانم) بگذارم، چون ترسیدم نتوانم به موقع دنبالش بروم. چند دقیقه پیش زنگ زدم و باهاش حرف زدم. خیلی این تلفنی حرف زدش لطف دارد. حالا که می تواند درست و حسابی حرف بزند و جواب آدم را بدهد، دلم می خواهد طولانی تر صحبت کنم، ولی خوب حوصله ندارد. زود خداحافظی می کند و می رود. وقتی صدایشان را می شنوی، بدجوری دلت هوای بغل کردنشان را می کند!ا