چقدر زود بچه ها جواب محبت آدم را می دهند. امروز که بیرون کلاس رادین نشسته بودم، یکی از پسربچه های کلاس که همیشه برای سر کلاس رفتن مشکل دارد، با پدربزرگش آمد و برای خودش همین بیرون ایستاده بود. باهاش کمی حرف زدم و سعی کردم ببرمش سر کلاس، آخرش هم که دیدم نمی رود به معلمشان خبر دادم که آمده و اینجا تنها ایستاده است. کمی بعد متوجه شدم با رادین حسابی جور شده است و حتی یک بار هم آوردش بیرون که اسباب بازیش را به من نشان دهد. احساس کردم که همان چند تا جمله مهربانانه صبح باعث شده است نسبت به پسر من هم احساس دوستی داشته باشد. یکی دو بار هم خودش به بهانه های بیرون آمد تا مرا ببیند. چقدر بچه ها با محبتند. شاید وقتی خواستم خودم را از کار فعلیم بازنشسته کنم، یک مهدکودک راه بیندازم! ت
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
Vayyy Azadeh to ham aasabe ahanin dari........
bebinam yani alan radunk joone man dare khareji sohbat mikone??!!!!
fadasshhh
chenan englisi harf mizane ke faghat khodesh mifahme!
Post a Comment