Saturday, April 17, 2010

بهش برخورد

داشتم حاضرش می کردم که برویم بیرون. کلید سوال کردنش هم روشن بود و هی می پرسید: "چرا این بلوز؟ چرا این شلوار؟ چرا اول این بعد اون؟" خلاصه آخراش جواب می دادم، همین جوری. تا اینکه با ناراحتی گفت:"همین جوری که نمی شه. نمی شه یه چیز کوچولو بگی. اصن نمی خوام از این چیزا بشنوم." بعدش هم قهر کرد و رفت تو اتاق!ا

2 comments:

افروز said...

محبت و توجه می خواد شازده
منظورش ایته که خیلی باهام حرف بزن

آزاده said...

در شرف کف کردن بودم آخه