داشتیم با پدرجون و عمو فرشید قدم می زدیم که رادین لج ماشین گرفت. همه اش به پدرجون می گفت یک ماشین قرمزبرام بخر. در جواب پدرجون هم که می گفت اینجا که هیچ فروشگاه اسباب بازی نیست، می گفت "من برگشتم اونجا دیدم". خلاصه رفتیم شام خوردیم و یک ساعت بعد که برمی گشتیم، ناگهان با صدای فریاد شادی رادین همه برگشتیم که "وای، دیدی، پیداش کردم، ایناهاش". دیدیم که یک مزدای قرمز جدید گذاشته اند برای فروش و آقا آن را می خواهد!ت
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
1 comment:
misheh man ham chan rouz be mashin radonak bazi konam?!
Post a Comment