Saturday, August 15, 2009

مامان جلسه

تا ديروقت جلسه بودم و خسته و كوفته رسيده بودم خانه. رادين با ديدنم شروع كرد به چرخيدن دور خودش و هي مي‌گفت: "سلام مامان جلسه"!ا
1
جمعه صبح آمدم سر ميز صبحانه، ديدم دارد به بابايي مي‌گويد كه "فردا ساعت 9 مي‌رم جلسه با پدرجون"!ا
1
ديروز كه از مهدكودك آوردمش،‌ گفت: "نيمي‌ريم خونه، مي‌خوام برم جلسه"!ا

No comments: