يك بچه نيم وجبي را تصور كنيد كه ميآيد سراغ مامانش و ميگويد "نون ميخوام، خودم از يخچال برميدارم". بعد ميرود با دو دست در يخچال را ميكشد و بالاخره بازش ميكند. ظرف نان را برميدارد (از اينهايي كه چهار طرفش چفت دارد) و سعي ميكند بازش كند. هر چند لحظه يكبار هم به مامانش ميگويد "خودم بازش مي كنما". بالاخره موفق ميشود، ولي چون بستن اين ظرفها از بازكردنش سختتر است، بعد از دو سه دقيقه وررفتن، سمبلش ميكند و دوباره با همان عمليات قبلي آويزان شدن به در يخچال، ميگذاردش سرجايش. بعد هم درحالي كه نان را در دستش گرفته است و خردههايش را دارد كف آشپزخانه ميريزد، با خوشحالي ميدود طرف مامانش و ميگويد "خودم برش داشتم" و مامانش هم در ذوق كردنش شريك ميشود و سعي ميكند به خردههاي ناني كه بايد جمع كند، فكر نكند!ا
حالا كه اين همه چيز را تصور كرديد، ميتوانيد فكر كنيد كه ديروز ساعت 14:35 منزل ما تشريف داشتيد!ا
2 comments:
تازه مامانی باید ذوق مضاعف کنه که رادینی دلش خواسته یه چیزی بخوره!!!!!
salam maman tanbal
chera eblog ro update nemikoni
akhe man az koja befahmam onja che khabareh!!!!!!!!!!!!!
mibosamet
Post a Comment