دو سه روز پیش حال خاله خوب نبود و یک کمکی مریض شده بود. وقتی آمدم خانه رفتم بهش سر بزنم که فضول خان هم دنبالم آمد توی اتاق. وقتی دید خاله حالش خوب نیست بدو بدو رفت وسایل دکتریش را ریخت توی لگن اسباب بازیش و همان جور بدو بدو آمد به طرف اتاق خاله که "خاله آمپول بزنم خوب کنم"! خلاصه خاله حالش خوب شد! ا
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment