با رادین در اتاق نشیمن داشتیم تلویزیون تماشا می کردیم. یعنی من تماشا می کردم و رادین ورجه و وورجه می کرد. البته طبق معمول حواسم بهش بود. یک بار وقتی می خواست به پریز دست بزند و یک بار هم وقتی می خواست گلدان را چپه کند بهش گفتم دست نزن! اون هم آمد سراغ عروسکش راستین، یک کم این ور و اوون ور انداختش و بعد گذاشتش روی تاب. دست آخر هم بردش پشت مبل. نگاه کردم دیدم دارد خیلی آرام دست راستین را می برد سمت پریز. تا گفتم نه کشیدش عقب، ولی دو دقیقه نشده دست راستین را برد طرف گلدان. حالا خنده ام هم گرفته بود از دست کارهایش، نمی دانستم دیگر با این یک قلم چکار کنم! برای من راه چاره پیدا کرده بود! آ
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
khodaeesh in pesare to khodesh ye shakhsiate khase khodesh ro dare :)
bayad az karash ye film begiri....khob rast mige bache...nane Radunak to be Radunak gofti dast nazan! be Rastin ke nagofte budi!!!
man asheghe in tavahomate bacheham...nini Rastin ham ye ninie digeeeee, arusak ke nistttt
eykash mididam in Rastin jan ro :))
ey jooh-jeh-ye bala.
Post a Comment