دیروز عصر رفتیم مرکز خرید شیخ بهایی. آن قدر فضایش قشنگ و دنج بود که با اینکه چیزی که می خواستیم نداشت، یک ساعتی آن جا ماندیم تا رادین بازی کند. آن قدر این ور و آن ور دوید و ورجه وورجه کرد که ما خسته شدیم، چون باید مراقبش می بودیم که زمین نخورد یا یکهو توی باغچه ها شیرجه نرود! آ
هروقت پدر و پسر جلو می افتادند، دیدن فیل و فنجانم خیلی برایم لذت بخش بود! (البته فنجانه هرازگاه عین تیر از چله می پرید و ما با دوی سرعت باید بهش می رسیدیم!) آ
هروقت پدر و پسر جلو می افتادند، دیدن فیل و فنجانم خیلی برایم لذت بخش بود! (البته فنجانه هرازگاه عین تیر از چله می پرید و ما با دوی سرعت باید بهش می رسیدیم!) آ
No comments:
Post a Comment