امروز صبح زود بعد از رفتن بابايي (كه وقتي ميرود هنوز شب است!) خيلي سر جايت ناآرام بودي. براي همين آوردمت پهلوي خودم، چون معمولا اينطوري تخت ميخوابي. نميداني چقدر اين لحظهها را دوست داريم، بهخصوص كه جزو نادر لحظههايي است كه وول نميخوري و از سر و كول آدم بالا نميروي و ميشود يك دل سير تماشايت كرد كه مثل فرشتهها معصوم خوابيدي! با خودم فكر كردم كه به همين زودي يكسال گذشت. خيلي بايد بيشتر از اين قدر روزها را نگهداريم. آ
تولدت مبارك پسر يكساله من! آ
1 comment:
tavalodet mobarak koochoolooye nazanin.
Post a Comment