آوينك تا حالا با توجه به داشتن برادر بزرگتر بيشتر به توپ بازى و حتا ماشين بازى تمايل نشان داده بود. ولى دو روز خودش يكى از عروسكهايش را برداشت و پوشك هم آورد و بعد از اينكه ديد خودش نمى تواند ببنددش، آورد براى من كه كمكش كنم. يك ساعت بعد هم يك عروسك ديگر را روى پايش گذاشته بود و از زير پستونك پيش پيش مى كرد!
Sunday, August 30, 2015
Thursday, August 27, 2015
شيطونك
البته تمام اين كارها را با چنان قيافه جدى انجام مى دهد كه آدم به خودش شك مى كند!
پى نوشت: وقتى من مشغول نوشتن اين متن بودم، آوين داشت روى دكوراسيون خانه كار مى كرد!
Monday, August 24, 2015
Saturday, August 22, 2015
Monday, August 10, 2015
يك قدم مانده به خاله شدن
ديدن خواهركم در يك قدمى مادر شدن بهترين لحظه سفر تا الان بود. الان بچه ها مشغولند با عوالم خانه خاله رفتن و مامانشان هم بيصبرانه منتظر شروع خاله بازى:*
رادين خيلي بابت آمدن دخترخاله هيجان زده است و آوين هم فقط فكر مى كند خاله اش خيلى چاق استD:
Friday, August 7, 2015
اعصاب آهنين سيرى چند؟!
قشنگ دنباله روى "آدا"ست دخترك. گاهى خيلى بانمك و يا احساس برانگيز است ولى نه هميشه! مثل ديروز كه وسط فروشگاه يك پسر هشت ساله براى سرگرم كردن خودش حركات و صداهايى كه بى شباهت به رقص سرخپوستى نبود، درمى آورد و خواهرك هيجان زده اش هم از داخل كالسكه باهاش همراهى مى كرد!
مامان و بابا؟ سعى مى كردند وانمود كنند آدمهايى خونسرد و پيرو اين مكاتب تربيتى "بچه هر چه دلش خواست" هستند. عالمى دارد اين احوال هم! احتمالا سالها بعد دلمان براى اين جنگولك بازى ها خيلى تنگ خواهد شد و اين خودش آرامش بخش است D:
Tuesday, August 4, 2015
Sunday, August 2, 2015
يك روز معمولى
رادين مشغول تماشاى كارتون بود كه آوين تلويزيون را خاموش كرد. رادين سرش داد زد، آوين گريه كرد. رادين خواست نازش كند، آوين جيغ زد. رادين زد زير گريه كه ديگر من را دوست ندارد. مامان بالاخره مجبور شد بيايد وسط و هر دو را بغل كند.
Subscribe to:
Posts (Atom)