Sunday, March 20, 2011

نوروز نود



روزگارت بر مراد
روزهایت شاد شاد
آسمانت بی غبار
سهم چشمانت بهار
قلبت از هر غصه دور
بزم عشقت پر سرور
بخت و تقدیرت قشنگ
عمر شیرینت بلند
سرنوشتت تابناک
جسم و روحت پاک پاک
و
بهارت خجسته باد
با بهترین آرزوها در سال 1390
آزاده، فربد و رادین

Saturday, March 19, 2011

خرید عید

امروز رفتیم خرید عید برای رادونک. از قبل قرار گذاشته بودیم که امسال کادوی عیدش را هم خودش انتخاب کند. در نتیجه روز بسیار پرباری داشت. الان هم نمی تواند "شبو تحمل کنه" که کادوی عیدش را باز کند. می گویم خوب نمی شود که موقع عید کادو نگیری. می گوید: "خوب می خواستی بیشتر بگیری!"ا
پی نوشت: پدر و پسر سر کانال تلویزیون توافق ندارند (ناگفته پیداست مادر جان دور تلویزیون را قلم گرفته است). چه حالی ببریم نوروز امسال!پ

Monday, March 14, 2011

نقاشی

نقاشی خانه ما ( آن علامتهای + پنجره هستند). چقدر با خانه های نقاشی زمان ما فرق دارند که نهایتش دو ردیف پنجره داشتند!ا
نمی داند این چیست. حالا که اصرار می کنم، "یادگاری" است خوب!ا




هیولایی که می خواهد یک آدم را بخورد و یک پرنده بزرگ به کمک آن آدم آمده است.ا





Saturday, March 12, 2011

شوک آخر سال

دیروز رفتیم مهد کودک و در کمال ناباوری اعلام کردند که مهد کودک مورد علاقه‌مان به دلیل بالا رفتن هزینه‌ها قادر به ادامه کار نیست. درست است که همه مادرها از افت کیفی آن در چند ماه اخیر(که ناشی از همین وضعیت اقتصادی بود) ناراضی بودند، ولی خبر برای همه ناراحت‌کننده و سردرگم‌کننده بود. عقلم می‌گوید حالا که رادونکت بزرگتر شده است، جایی منضبط‌‌‌‌تر و با برنامه آموزشی سنگين‌تر برایش بهتر است. ولی دلم گوش نمی‌دهد و همچنان فکر می کند پسرکش بهتر بود بیشتر خوش بگذراند. به هر حال نه عقلم و نه دلم نمی‌خواستند به این ترتیب با مهد کودک گلهای آفتاب خداحافظی کنند. ا
پی نوشت: با توجه به اوضاع و احوال موجود شاید بهتر باشد اسم این نوشته را بگذارم "یکی از شوکهای آخر سال"!ا
پ

Friday, March 11, 2011

بعضی غروبهای جمعه، خیلی غروب جمعه است؛ بعضی صبحهای شنبه هم، خیلی صبح شنبه است! ا
(زمان: یک صبح شنبه غلیظ فردای یک غروب جمعه غلیظ تر)

مشکل جدید

این روزها با یک مشکل جدید که رفته رفته دارد جدی می شود، طرفیم: علاقه مفرط به تلویزیون. از آنجایی که رادین قبلا هم به تلویزیون کم تمایل نداشت، می توانید حدس بزنید که این مفرط تا چه حد مفرط است. اگر خیلی زود راه حلی پیدا نکنیم، وارد فاز قرنطینه خانوداگی می شویم! ا
پی نوشت: عدس ها جوانه زده اند و حالا منتظر سبز شدنشان هستیم.ا

Tuesday, March 8, 2011

روز جهاني زن

رادين: مي‌دوني ديشب چه خوابي ديدم؟ خواب ديدم با بابا رفتيم با كشتي تو دريا. شما خونه بودي داشتي كار مي‌كردي. فقط پسرا بودند، اميرعلي و اميد هم بودند. بعد يك نهنگ اومد بال كشتي رو خورد. ما اومديم از دريا.ا
مامان: خوب اين هم پيام روز جهاني زن!ا
رادين: ها؟!ا
مامان: هيچي، بدو ديرمان شد.ا
****
پي‌نوشت: روز جهاني زن بر تمام انسان‌هايي كه برابري انسان‌ها را باور دارند، مبارك باد!ا

Sunday, March 6, 2011

بهانه‌اي براي شاد بودن

ديشب سالگرد ازدواجمان را سه‌تايي جشن گرفتيم. بماند كه هر كه شنيد گل‌سينه‌مان را هم با خودمان برده بوديم، خنده‌اش گرفت! به رادين مي‌گويم باباتو ديدي بگو سالگرد ازدواجتون مبارك. مي‌گويد: "مگه مي‌خواد با كي عروسي كنه؟"! آخرش هم نتيجه گرفت خودش هم در شب عروسي ما كت و شلوار و كراوات"پوشونده بود"!ا
پي‌نوشت: راهنماي سبز كردن سبزه عيد براي مادرهاي قرن 21.ژ

Wednesday, March 2, 2011

روزانه

با بچه ای که همه اش دوست دارد مبل را جابه جا کند و برای خودش لونه/خانه/چادر بسازد، چه باید کرد؟ به مادری که تمام مدت در حال هل دادن مبل سرجایش است، چه باید گفت؟
***
با اعتراض می گوید: "چرا کانال رو عوض کردی؟" . می گویم فیلمش خوب نیست، یک چیز دیگر می بینیم. می گوید: "من می خوام ببینم، شما نبین!"ا