Sunday, June 27, 2010

سیر نقاشی

رادین از بچگی نقاشی را دوست داشته است و دفتر و وسایل نقاشی اش جزو همیشگی ریخت و پاش خانه ماست! پاییز سال گذشته بود که رشد چشمگیری را در نقاشی هایش دیدم که بعد هم ربطش دادم به اینکه در مهدکودک معلم نقاشی برایشان آورده اند. آنقدر قشنگ هر چیزی را که می دید نقاشی می کرد که در و دیوار آشپزخانه دیگر جا نداشت: چراغ، فرش، پا، هواپیما و البته بیشتر از همه چیز، آدم. چند ماه بعد شروع کرد به رنگ کردن نقاشی ها، جوری که دیگر نقاشی دیده نمی شد! حالا هم بیشترتصویرهایی که می کشد ترکیب رنگهای مختلف است تا یک شکل مشخص. می دانم بعضی کلاسهای نقاشی به جای اینکه کمک کنند، بیشتر خلاقیت را در بچه ها از بین می برند (مثل بیشتر کلاس نقاشی های زمان ما که متاسفانه هنوز هم همان سبک در مدرسه ها رایج است). حالا نمی دانم تغییر فرم نقاشی رادین در جهت رشد خلاقیتش است یا سد شدن آن! احتیاج به کمک یک حرفه ای دارم. ا

تب فوتبال

تب جام جهانی فوتبال در حد چند عشر به خانه ما هم رسید. رادین و بابا دارند فوتبال تماشا می کنند و رادین طرفدار تیم قرمزپوش است(انگلیس) که اگرچه فعلا عقب است، در هر صورت بنا بر نظر رادین پرنده هست! ا
الان نشسته است روی شانه پدرش و می گوید: ما عین مجسمه ایم، مجسمه ای که حرف می زند؛ سلام خانم محترم!ا

Saturday, June 26, 2010

روز پدر مبارك!ا

تعطيلات خود را چگونه گذرانديد؟

خوابيديم
كارتون تماشا كرديم
بازي كرديم
خوابيدم
با هم رقصيديم
هي رفتيم آژير دزدگير را كه قاطي كرده بود، خاموش كرديم
از آن ساندويچهاي آماده كالباس كه رادين دوست دارد، خريديم و خورديم
خوابيدم
فيلم تماشا كرديم
با كامپيوتري كه هر دو سه دقيقه ريبوت مي شود، وبگردي كرديم
مواد پيتزا گرفتيم كه پيتزا درست كنيم
قرار است توي وان آب بازي بكند
باز هم خواهيم خوابيد

Friday, June 25, 2010

دو روز تعطیل در خانه، بعد از دوهفته بدو بدوی مداوم. چه تعطیلی به موقعی!ا

Sunday, June 20, 2010

مدل موی جدید

مدل موهام مدل موی بکهامه؛ بهم میاد؟ خودم که خیلی خوشم اومد، به خصوص از اون بالاش!ا

Thursday, June 17, 2010

سفارش جدید

رادین: مامان، یه حیوونم بیار خونه مون.ا
مامان: آخه خونه مون کثیف می شه. می ره همه جا، رو مبلمون، تو اتاقامون.ا
رادین: خوب یه قفسم بیار.ا
مامان: آخه گناه داره، اونا که حیوون دارند، تو خونه شون می چرخه.ا
رادین: خوب بذار تو اتاق من. اصن می خوای بذاری تو تخت من؟!ا

Tuesday, June 15, 2010

جشن فارغ التحصیلی

به قول مادربزرگم "خیر باشد"!ا
فردا جشن فارغ التحصیلی رادونک است، قرار است نمایشگاه کارهای هنری بچه ها هم باشد. فقط نمی دانم چرا اهمیت اول وقت و آخر وقت در این جور مراسم یا بهتر بگویم رفت و آمد مادران شاغل منظور نمی شود. خلاصه فردا ما با هم می آییم سر کار، بعد با هم می رویم جشن، بعد دوباره با هم برمی گردیم سر کار! در ضمن این بار هم که از قبل بابایی برنامه ریزی کرده بود که بیاید، برنامه "فقط مادران" شد!ا
وقتی بهش گفتم فردا جشن فارغ التحصیلیت است، گفت "پس می شم مث خاله روشنکم"! (تحویل بگیر خاله جون؛ حالا هی بیا و درس بخوان)! ا
ی
پی نوشت: امروز اولین تلفن را از رسا کوچولو دریافت کردم. داشت با موبایل مامانش بازی می کرد!پی

Sunday, June 13, 2010

سفر کاری

بندر عباس هستم و رادین هم با من آمده است، البته با مامان بزرگش به عنوان نیروی کمکی ویژه. هوا به خصوص برای دو روز بازدید فشرده از بندرهای منطقه خیلی گرم و شرجی است و در حال حاضر سرم به شدت درد می کند. رادین خوب است و بهش خوش می گذرد. اگر ازش بپرسید بندر عباس چطور جایی است، احتمالا می گوید یک هتل بزرگ است!ا

Tuesday, June 8, 2010

تبادلات فکری در مهدکودک

رادین: دوستم درست گفت. وقتی بزرگ شدیم، نباید یه دفه ازدواج کنیم.ا
!مامان بسیار متعجب: چی؟! چرا ؟
رادین (با قیافه فکور): آخه می گه اگه یه دفه ازدواج کنیم، می ریم یه خونه دیگه. من گفتم نه نمی رن یه خونه دیگه، می مونن همون خونه ها!ا
کتک1
ا پی نو

Sunday, June 6, 2010

سفارش

امروز برایم تعریف کرد که همکلاسیش دارد می رود آلمان و او هم بهش گفته است که برایش لباس بنتر (بنتل؟) بیاورد. با تعجب پرسیدم خودش ازت پرسید برایت چی بیاورد؟ گفت که نه، خودم بهش گفتم!ا
1
پی نوشت: بازدید از موزه دارآباد بهش خوش گذشت. "فقط شیرا و ببراش الکی بودند"!ا
1
پی نوشت 2: الان داشتم وبلاگ یک کوچولوی دیگر را می خواندم، دیدم اسم رفیقمون بن 10 (بن تن) هست. ی

Tuesday, June 1, 2010

خاله دکتر رورو یا دکتر خاله رورو

هیچ وقت یادم نمی رود، کمی بیشتر از چهار سال داشتم که یک روز مامی گفت مامان دارد می آید خانه و یک عروسک کوچولو با خودش می آورد. یکی دو ساعت بعد که عروسک آمد و من رفتم به پیشوازش، با تعجب انگشتم را به صورت کوچولویش زدم و با خوشحالی گفتم اینکه واقعیه و این جوری بود که من خواهردار شدم؛ عزیزترین، دوست داشتنی ترین، مهربانترین، زیباترین و باهوش ترین خواهر دنیا. خلاصه همه این ها را نوشتم که بگویم دانش آموختگی ات مبارک!ا
ا
پی نوشت: جان من دیگر بی خیال ادامه درست بشو. این ز گهواره تا گور فقط یک شوخی بی مزه است! یا حداقل مثل من درس بخوان، هر ترم حواله به ترم بعد!ا