Saturday, January 30, 2010
Tuesday, January 26, 2010
وابستگي
بايد يك سفر 4 روزه برم ماموريت، بدون رادين، براي اولين بار. دلم سنگين است، خيلي زياد.ا
راستي چراخودمان را با گفتن اينكه بچهمان به ما وابسته است، گول ميزنيم؟ ما به همان اندازه، اميدوارانه اگر بيشتر نباشد، به آنها وابستهايم. ر
ببينم، وقتي برگردم، همينقدر دوستم دارد؟! ببا
پينوشت: نه، نگران نباشيد، خل نشدم هنوز.يتا
Sunday, January 24, 2010
استدلال يك وروجك
چند وقت است اگر رادين را مجبور نكنم، بعد از ظهر نميخوابد. امروز قرار بود اگر رادين بعد از ظهر بخوابد، ببرمش پايين ماشينسواري. به محض اينكه وارد شدم، رادين با حالت گريه گفت: "مامان، شهين خانم حواسش نبود منو بخوابونه! مي شه حالا بريم پايين؟!"ا
Friday, January 22, 2010
تولد مهدكودك
Tuesday, January 19, 2010
نگرانيهاي مادرانه
فردا تولد مهدكودك رادين است و سرفهاش به بيشترين حد رسيده است. بهنظرم صدايش هم دارد ميگيرد. اميدوارم فردا برنامهاش بهخوبي اجرا شود. آي ساكنان نيمكره ديگر كه احتمالا بهموقع اين پست را ميخوانيد، بلافاصله دست به دعا شويد!ا
پينوشت 1: كادوهايي را كه براي دوستانش گرفته بودم، ريخته بود داخل يك كيسه و آويزان كرده بود به دسته سهچرخهاش و همانطور كه ميچرخيد ميگفت: "راه رو باز كنيد، كادوي خودم و دوستامو آوردم".تبيا
Saturday, January 16, 2010
ماجراهاي كيك تولد
رادين قرار است امسال دو تا جشن تولد داشته باشد، يكي در مهدكودك و يكي در خانه. چند وقت پيش ازش پرسيدم دوست دارد كيكش چه شكلي باشد؟ و درحالي كه منتظر بودم بگويد اسپايدرمن، گفت كه "سيندرلا"! گفتم كه مامان جان آخر معمولا پسرها كيكشان سيندرلا نيست. گفت "خوب باشه، با آقاش"! از آنجايي كه مامان بهراحتي از ميدان بهدر نميرود، دو روز پيش يك كيك با نقش اسپايدرمن براي تولد مهدكودك رادين سفارش داد. ميدانيد وقتي خودش فهميد چهكار كرد؟ عكس يك سري كتاب را آورد و يكي از عكسها را كه احتمالا همان سيندرلا و شاهزادهاش بود (يا شايد سفيد برفي و شاهزاده مربوطه) نشان داد و گفت: "پس كيك خونهام اين شكلي باشه"!ا
تيدبذ
Thursday, January 14, 2010
آموزش الفباي انگليسي
يك ماهي ميشود كه آموزش الفباي انگليسي در كلاس رادين شروع شده است. تا الان به "دي" رسيده است. شروعش هم وقتي بود كه ما سفر بوديم و در نتيجه من كه كارهايش را از مهد گرفته بودم، خودم اولين حرف را بهش ياد دادم. خيلي لطف داشت، بهخصوص وقتي كه در گزارش تلفني گفت: "مامانم محلممه ديگه"! ا
پينوشت: شروع زبان ياد گرفتن من با يك سري 8 جلدي آكسفورد بود كه هر جلدش هم يك رنگ داشت و پدرجون بهم ياد ميداد. فكر كنم آخرين سالي بود كه رشت بوديم. بتلت
Wednesday, January 13, 2010
جلسه مهدكودك
دو روز پيش اولين جلسه مهدكودك رادين بود. پسركم ديگر بزرگ شده است، اگرچه گاهي باورش سخت است. امروز كه داشتيم نهار ميخورديم، وقتي داشت براي گريز از غذا خوردن دنبال يك راهحل ميگشت (ميخواهي يك كاري كنيم من راحتتر باشم؟!) و در عين حال با قيافه كاملا مصمم ماستش را ميخورد، از اين همه بزرگ شدنش جا خوردم!ا
راستي چون احتمالا كممشغلهترين مادر كلاس بودم، بهعنوان نماينده مادران اعلام آمادگي كردم.ا
پينوشت: خوشبختانه از مهدكودك رادين خيلي راضيم و خودش هم خيلي دوست دارد.تكت
Sunday, January 10, 2010
آی لاو یو تو
هر وقت رادین بهم می گفت "آی لاو یو"، من هم در جوابش می گفتم "آی لاو یو تو". بعد از یک مدت سعی کردم برایش فرق این دو تا را این طور توضيح بدهم كه نفر اول ميگويد "آي لاو يو" و نفر جواب ميدهد "آي لاو يو تو". حالا نتيجهاش بازي كلامي جديد رادونك شده است: "الان من ميگم "آي لاو يو"، شما بگو "آي لاو يو تو"، خوب حالا من ميگم "آي لاو يو تو" شما بگو "آي لاو يو"!ا
Saturday, January 9, 2010
باشیدن
فعل مخصوص رادین:ا
من خسته می باشم
من گرسنه نمی باشم
من سردم نمی باشه
1امروز مشغول مصاحبه استخدام بودم که بی هوا گفتم: شما در حال حاضر شاغل نمی باشید؟ چند ثانیه ای طول کشید تا بتوانم بدون زدن زیر خنده سوال بعدی را بپرسم!ا
Tuesday, January 5, 2010
يك سفارش كوچولو
داشتیم با پدرجون و عمو فرشید قدم می زدیم که رادین لج ماشین گرفت. همه اش به پدرجون می گفت یک ماشین قرمزبرام بخر. در جواب پدرجون هم که می گفت اینجا که هیچ فروشگاه اسباب بازی نیست، می گفت "من برگشتم اونجا دیدم". خلاصه رفتیم شام خوردیم و یک ساعت بعد که برمی گشتیم، ناگهان با صدای فریاد شادی رادین همه برگشتیم که "وای، دیدی، پیداش کردم، ایناهاش". دیدیم که یک مزدای قرمز جدید گذاشته اند برای فروش و آقا آن را می خواهد!ت
Monday, January 4, 2010
نقاشي
در 10 روز اخير نقاشيهاي رادين از منحنيهاي بسته به شكلهاي كاملا مفهوم و از ديد مامان و بابايش زيبا تبديل شده است. خودش هم خيلي هيجانزده ميشود، يا حداقل هيجان ما بهش منتقل ميشود و دوست دارد مدام نقاشي كند. حتما در اولين فرصت چندتايشان را اسكن ميكنم و روي وبلاگ ميگذارم. ا
Friday, January 1, 2010
سوال بانمک
رفته بودیم روی موج شکن در حال ساخت، اولین چیزی که رادین پرسید این بود که: "چرا اینجا دو تا دریا دارد؟". بعد هم که داشت ماجرا را تعریف می کرد گفت: "اینجا دو تا دریا هست، یکی بزرگه یکی کوچیک"!ا
پی نوشت: موج شکن عبارت است از دو بازوی سنگی که در آب پیش می رود و بنا بر شواهد، از دید یک بچه کوچولو، یک دریای کوچک درست می کند.پی
jdfjfg
Subscribe to:
Posts (Atom)