Tuesday, November 25, 2008

شب امتحان

پسركم، اينجا مي‌نويسم كه يادم نرود. هيچ وقت بهت نخواهم گفت كه شب امتحان درس خواندن كار نكوهيده‌اي است. چون حداقل براي مادرت حتي پس از رسيدن به دوران بزرگسالي (واويلا،‌چيزي تا ميانسالي نمانده است)، پرهيز از بكوب درس‌خواندن شب امتحان ميسر نشد!ا
پي‌نوشت: ديدن بازيگوشي‌هايت به من نويد شب‌هاي امتحان فشرده‌ اي را مي‌دهد؛‌ تا ببينيم!ا

ببل زبونم

از وقتي بهش گفتم پاي تلفن به خاله‌اش بگويد بلبل‌زبونم، ياد گرفته است و حالا هروقت كه از خاله حرف مي‌زند يك "ببل‌زبونم" هم اضافه مي‌كند. حالا هم منتظر است عمو نيما بيايد "خونه‌سازي" كند كه عبارتست از ساختن چهارديواري دور رادين با بالش‌هاي مبل. اين بازي مورد علاقه رادين و عمونيما در كانادا بود كه همچنان ياد رادين مانده است. حالا خاله بايد لطف كند و بالش‌ها را هم با خودش بياورد، چون در ايران بازي با بالش مبل ممنوع است! ا

Monday, November 24, 2008

خوشحال مامان


عروسي دوست خوبمان روشنك،‌ كه براي كليپ عروسي آمدند خانه ما و چون رادين به‌طور رسمي دعوت شده بود با ظاهر رسمي رفت پيش علوس و داماد تا ديگر شب مامان و بابا بدون عذاب وجدان جاش بگذارند!ا



Friday, November 21, 2008

خوشمزه، بدمزه

رادين ديگر خوشمزه و بدمزه را مي‌شناسد. البته به‌جاي خوشمزه است مي‌گويد "خوشمزه بود". حالا كامل‌ترش هم كرده است، بعضي وقت‌ها براي چيزي كه دوست دارد يك "آخ جون" هم اضافه مي‌كند. امروز صبح هم كه مي‌خواستم شربت تقويتي‌اش را بدهم طبق معمول نخورده با غرغر گفت "بدمزه بود" و بعدش هم اضافه كرد "اه اه"! ا
پي‌نوشت: خدا كند فعل‌هاي درست را حالاحالاها ياد نگيرد و همين‌طوري بامنك حرف بزند. ا

Tuesday, November 18, 2008

ماماني گفت اين‌جوري جست بگيرم...ا

گوشي بزن

چند وقت است كه ديگر رادين گاهي پاي تلفن حرف مي‌زند (بيشتر، چيزهايي را كه بهش مي‌گوييم تكرار مي‌كند). به همين دليل هم بالاخره دستش به تلفن رسيده است. حالا گاهي كه مي‌خواهد با تلفن بازي كند،‌ مي‌گويد فلاني گوشي بزنم كه يعني زنگ بزنم. ديشب هم كه با مامان دوست جديد ده هفته‌ايش ليلين صحبت كرد، تا شب مي‌خواست به "ليليه گوشي بزنم". هرچي مي‌گفتيم بابا ليليه خوابه، اون هم مامانش بود تو كتش نمي‌رفت. خلاصه ترانه جون، اين بار زنگ زدي "لفطن" ليليه بيدار باشد!ا

Sunday, November 16, 2008

ملوسك مامان

گلكم،ا
پريشب كه مامان سردرد بدي داشت و مجبور بود كمي توي اتاق تاريك دراز بكشد، از اينكه ديد پسر كوچولوي ملوسش با وجودي كه از خوابيدن بدش مي‌آيد اول غروب آمد و پيشش دراز كشيد كه پيش مامانش باشد، ‌خيلي خيلي حالش بهتر شد. ا
تازه نمي‌داني كه چه كيفي دارد تا ملوسك آدم از خواب بيدار شود، داد بزند "مامان" و تا مامان بيايد بالاي سرش، (در همان حال كش و قوس گربه ملوسي) لبخندي بزند و بگويدا"سلام مامان"!ا

Friday, November 14, 2008

آتش پلو

مي‌دانيد اسم اجاق گاز چيه؟ آتش پلو، آتش گوشت! درضمن آدم كلاه را سرش مي‌زند (سر بزن)، ولي روسري را مي‌پوشد!ا

جستجو

امروز صبح رادین داشت دنبال بابابزرگش می گشت که شب پیش ما مانده بود. بابایی سر به سرش گذاشت که شاید رفته زیر تخت قایم شده است. رادین هم بدو بدو رفت توی اتاق و زانو زد زیر تخت را نگاه کرد. تازه بعد که گفت "نیست" بابا کوتاه نیامد و گفت پس تو کمد است. می خواست در کمد را به زور باز کند که دیگر مامان پادرمیانی کرد و رادین را به بابابزرگش رساند!ت

Monday, November 10, 2008

شب شد

امروز صبح وقتي رادين را بيدار كردم، چراغ اتاق روشن بود. تا چشمش را باز كرد گفت "شب شد". گفتم نه ماماني، صبح شد. چراغ را نشان داد و گفت "اينا چراغه قوشنه، تاليك شد". اين جمله تا وقتي گفتم اشتباه كردم پسر گلم، آره شبه ادامه داشت!ا

جنبلمن مامانش و باباش

رادين، خوشگله!ا

Friday, November 7, 2008

مامان، خوشگله

چه حالي مي‌شويد اگر از آرايشگاه بياييد و يك وروجك كوچولويي بهتان بگويد: "مامان، خوشگله"! همين است كه مي‌گويم شيرين عسل من است ديگر! ا

هرچه معدود خوانندگان اين وبلاگ در كامنت گذاشتن كم‌لطف تشريف دارند،‌خاله رورو با نمره عالي و خاله/عمه ليلا! (براي توضيحات بيشتر به كامنت پست قبل مراجعه شود) با نمره خوب به تداوم اين وبلاگ كمك مي‌كنند. همين‌جا از طرف خودم و رادونك ازشان تشكر مي‌كنم! ا
درضمن من بعدها به رادين نخواهم گفت چه كساني وبلاگش را مي‌خواندند؛ خودتان برايش بنويسيد! ا
درضمن بعدي، خاله جون كجايش را ديدي (اشاره به كامنت دوپست قبلي). دو سه هفته است هر كس خانه ما مي‌آيد از پنجره مي‌رود و ما هم هرجا مي‌رويم از پنجره برمي‌گرديم، بس كه رادين موقع خداحافظي جيغ و داد مي‌كند كه نروند يا نرويم! ماجراها داريم!ا
در ضمن آخر، عنوان اين پست با توجه به محتويات آن رسما پارتي‌بازي بود! ا

Wednesday, November 5, 2008

صندلي

كارمان درآمد؛ رادونك ياد گرفته است خودش را ازهمه نوع صندلي بالا بكشد. دو روزه تمام مدت در حال بالاكشيدن از صندلي‌هاست. البته هنوز خودش نمي‌تواند پايين بيايد و مرا صدا مي‌كند كه بگذارمش پايين و همان لحظه دوباره وامي‌چوكد بالا!ا

Sunday, November 2, 2008

سلاپولو

مامان الان زنگ زده است كه رادين همه‌اش يك چيزي مي‌گويد شبيه سليم‌پور، من متوجه نمي‌شوم. گفتم نه، مي‌گويد سلاپولو و منظورش هم سلام عليكم است! اين هم از اثرات آوردن بچه به شركت!ا
راستي در راستاي پيشرفت قابليتهاي صحبتي آقا كوچولو، به‌جاي نه مي‌گويد "نخير"! البته آن "نه، نه،نه" معروف سرجايش است. گفتم سرجايش، رادين هم وقتي چيزي را سر جايش مي‌گذارد، كلي ذوق مي‌كند و با خوشحالي مي‌گويد "سرجاش". ديروز هم ژاكت من را برداشته بود (يا به قول خودش كاپشن) و وقتي گفتم زود بگذار سرجايش، ديد دستش نمي‌رسد، گذاشت روي زمين و با يك نگاه مظلوم گفت ا"سرجاش"، يعني جايش اينجا بوده از اول! ا

Saturday, November 1, 2008

كامپيوتربازي

امروز رادين را آورده‌ام شركت و سخت مشغول "كامپيوتر بازي مي‌كنيم" است. البته الان كه مامانش كامپيوتر را از دستش درآورده است، رفته است روي ميز مامان! (خدا را شكر در بسته است). صبح هم كه يك جلسه داشتيم، نشسته بود پيش منشي‌مان و چنان بلبل‌زباني مي‌كرد كه من و پدرجونش وسط جلسه از ترس زدن زير خنده به‌هم نگاه نمي‌كرديم! ا
پي
پي‌نوشت: الان آمده است پشت سرم روي صندلي و شالم را از روي سرم كشيده است پايين و مي‌گويد "مامان سري گذاشته"!ا